بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۰۰۴

۱

نبری گمان فسردگی به غبار بی‌سروپایی‌ام

که به چرخ می‌فکند نفس چو سحر زمین هوایی‌ام

۲

ز تعلقم ندهی نشان که گذشته‌ام من از این و آن

به خیال سلسلهٔ جهان گرهی نخورده رسایی‌ام

۳

به دماغ موج گهر زدم ز جنون نشئهٔ عاجزی

نکشید گرد هوس سری که نکوفت آبله پایی‌ام

۴

ز خیال تا مژه بسته‌ام قدح بهانه شکسته‌ام

خوشت آنکه سیر پری کنی ز طلسم شیشه نمایی‌ام

۵

هوسم زنالهٔ بی‌اثر به چه مدعا شکند نظر

نهد استخوان مه نو مگر به نشان تیر هوایی‌ام

۶

نه نشیمنی‌ که‌ کنم مکان نه پری‌ که بر پرم از میان

نکنی به عشوهٔ امتحان ستم آشیان رهایی‌ام

۷

به‌ کجاست رفتن و آمدن‌ که به غربتم‌ کشد از وطن

ز فسون صنعت وهم و ظ‌ن هوس آزمای جدایی‌ام

۸

به جهان جلوه رسیده‌ام ز هزار پرده دمیده‌ام

ثمر نهال حقیقتم چمن بهار خدایی‌ام

۹

سر کعبه گرم فسون من دل دیر و جوشش خون من

مگذر ز سیر جنون من که قیامت همه جایی‌ام

۱۰

به نگاه حیرت کاملم به خیال عقدهٔ مشکلم

ز جهان فطرت بیدلم نه زمینی‌ام نه سمایی‌ام

تصاویر و صوت

نظرات