بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

۱

مشت عرق ز جبهه به هر باب ریختم

آلوده بود دست طمع آب ریختم

۲

طوف خودم به مغز رساند از تلاش پوچ

گوهر شد آن کفی‌ که به گرداب ریختم

۳

زان منتی‌ که سایهٔ دیوار غیر داشت

بردم سیاهی و به سر خواب ریختم

۴

بی‌شمع دل جهان به شبستان خزیده بود

صیقل زدم بر آینه مهتاب ریختم

۵

عشق از غبار من به جز آشفتگی نخواست

آتش به کارخانهٔ آداب ریختم

۶

چندین زمین به آب رسانید و گل نشد

خاکی که بر سر از غم احباب ریختم

۷

مستان دماغ ‌کعبه‌پرستی نداشتند

خشت خمی به صورت محراب ریختم

۸

موجی به ترصدایی بسمل نشد بلند

صد رنگ خون نغمه ز مضراب ریختم

۹

کردم ز هر غبار سراغ وصال یار

هیهات آب گوهر نایاب ریختم

۱۰

بیدل ز بیم معصیت تهمت آفرین

لرزیدم آنچنان که می ناب ریختم

تصاویر و صوت

نظرات