
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
۱
کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم
یعنی دو سه گام آنسوی آغوش خود افتم
۲
در سوختنم شمع صفت عرض نیازیست
مپسندکه در آتش خاموش خود افتم
۳
در خاک ره افتادهام اما چه خیالست
کز یاد شب وعده فراموش خود افتم
۴
بهر دگران چند کنم وعظ طرازی
ای کاش شوم حرفی و در گوش خود افتم
۵
کو لغزش پایی که به ناموس وفایت
بار دو جهان گیرم و بر دوش خود افتم
۶
عمریست که دریا بهکنار است حبابم
آن به که در اندیشهٔ آغوش خود افتم
۷
شور طلبم مانع تحقیق وصالست
خمخانهٔ رازم اگر از جوش خود افتم
۸
ای بخت سیهروز چرا سایه نکردی
تا در قدم سرو قباپوش خود افتم
۹
بیدل همه تن بار خودم چون نفس صبح
بر دوش که افتم اگر از دوش خود افتم
تصاویر و صوت

نظرات
مصطفا الف