
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۰۳۱
۱
کو شور دماغی که به سودای تو افتم
گردی کنم ایجاد و به صحرای تو افتم
۲
عمریست درین باغ پر افشان امیدم
شاید چو نگه بر گل رعنای تو افتم
۳
آن زلف پریشان همه جا فتنه فکندهست
هر دام که بینم به تمنای تو افتم
۴
چون سایه ز سر تا قدمم ذوق سجودی ست
بگذار که در پای سراپای تو افتم
۵
مپسند که امروز من گمشده فرصت
در کشمکش وعدهٔ فردای تو افتم
۶
خورشید گریبان خیالات ندارد
کو لفظ که در فکر معمای تو افتم
۷
پروای خم ابروی ناز فلکم نیست
هیهات گر از طاق دلآرای تو افتم
۸
چون سیل درین دشت و درم نیست تسلی
یا رب روم از خویش به درباب تو افتم
۹
بیدل به ره عشق تلاشت خجلم کرد
پیشآ قدمی چند که در پای تو افتم
نظرات