بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۰۳۸

۱

تا به در یوزهٔ راحت طلبیدن رفتم

مژه‌ گشتم سر مویی به خمیدن رفتم

۲

صبح از بی نفسی قابل اظهار نبود

زین‌ گلستان به غبار ندمیدن رفتم

۳

تا به مقصد بلدم‌ گشت زمینگیری عجز

همه جا پیشتر از سعی رسیدن رفتم

۴

نبض جهدم شرر کاغذ آتش زده است

یک مژه راه به صد چشم پریدن رفتم

۵

چون هلالم چقدر نشئهٔ تسلیم رساست

سرکشی داغ شد از بس به خمیدن رفتم

۶

شور این بزم جنون خیره دماغی می‌خواست

دل نپرداخت به افسانه شنیدن رفتم

۷

این شبستان به چراغان هوس یمن نداشت

که به صد چشم همان داغ ندیدن رفتم

۸

یأس بر حیرت حال‌ گهرم می‌گرید

قطره‌ای داشتم از یاد چکیدن رفتم

۹

سیر گلزار تمنای تو طاووسم کرد

غوطه در رنگ زدم تا به پریدن رفتم

۱۰

بیدل آندم‌ که به تسلیم شکستم دامن

تا در امن به پای نرسیدن رفتم

تصاویر و صوت

نظرات