بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۰۴۲

۱

چنین‌کز گردش چشم تو می‌آید به جان انجم

سزد گر شرم ریزد چون عرق با آسمان انجم

۲

تو هر جا می خرامی نازنینان رفته‌اند از خود

بود خورشید را یکسر غبار کاروان انجم

۳

سر زلفت ز دستم رفت و اشکی ریخت از مژگان

چوشب رفت از نظر عاریست در ضبط عنان انجم

۴

شبی با برق دندان ‌گهر تاب‌ات مقابل شد

هنوز از کهکشان دارد همان خس در دهان انجم

۵

بود بر منظر اوج کمالت نردبان گردون

سزد بر قصر دیوان جلالت پاسبان انجم

۶

چه امکانست سعی دل تپیدن نارسا افتد

من و آهی‌که دارد بی‌تو بر نوک سنان انجم

۷

نیاز آهنگ توفان خیال کیست‌؟ حیرانم

که برهم چید اشک من زمین تا آسمان انجم

۸

جفا خیز است دهر اینجا مروت‌ کو محبت‌ کو

سپهرش دست ظلمست و دل نامهربان انجم

۹

زگردون مایهٔ عشرت طمع دارم و زین غافل

که اینجا هم عنان اشک می‌باشد روان انجم

۱۰

دماغت سر خوش پرواز وهم است آنقدر ورنه

همان از نارسایی می‌تپد در آشیان انجم

۱۱

تمیز سعد و نحس دهر بی غفلت نمی‌باشد

همین در شب توان دیدن اگر دارد نشان انجم

۱۲

مخور بیدل فریب تازگی از محفل امکان

که من عمریست می‌بینم همان چرخ و همان انجم

تصاویر و صوت

نظرات