بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۰۵۱

۱

می‌رسد گویند باز آن آفتاب صبحدم

صبح‌کی خواهد دمید ای من خراب صبحدم

۲

ناله یکسر نغمهٔ ساز شب اندوه ماست

دیدهٔ‌گریان همان جام شراب صبحدم

۳

تخم اشکی چند در چاک جگر افشانده‌ایم

نیست جنس شبنم ما غیر باب صبحدم

۴

یاد تیغت بست چشم انتظار زخم ما

می‌برد خمیازه از مخمور آب صبحدم

۵

دل به وحشت دادم اما گریه دام حیرتست

شبنم آبی می‌کند در شیر ناب صبحدم

۶

غفلت آگاهی‌ست می‌باید مژه برداشتن

دامن شب می‌درد یکسر نقاب صبحدم

۷

زندگی‌کمفرصت است از مدعای دل مپرس

در نفس خون شد سوال بی‌جواب صبحدم

۸

گر سواد عمر روشن‌کرده‌ای هشیار باش

سطر موهوم نفس دارد کتاب صبحدم

۹

این پارتگاه وحشت قابل آرام نیست

عزم‌ گلزاری دگر دارد شتاب صبحدم

۱۰

پیرگشتی اعتماد عمرت از بیدانشی‌ست

دل منه بر دولت و پا در رکاب صبحدم

۱۱

آب و رنگ باغ فیض از عالم افراط نیست

به‌ که جز شبنم نیفشاند سحاب صبحدم

۱۲

غفلت ایام پیری از سر ماوا نشد

سخت دشوار است بیدل ترک خواب صبحدم

تصاویر و صوت

نظرات