
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۰۵۹
۱
نه عبادت، نه ریاضت کردم
بادهها خوردم و عشرت کردم
۲
میهمان کرمی بود خیال
با فضولی دو دم الفت کردم
۳
هر چه زین مایدهام پیش آمد
نعمتی بودکه غارت کردم
۴
خلق در دیر و حرم تک زد و من
دل آسوده نبارتکردم.
۵
گردم از عرصهٔ تشویش گذشت
آنسوی حشر قیامتکردم
۶
خاک را عرش برین نتوانکرد
ترک خود رایی همت کردم
۷
عافیت تشنهٔ بیقدری بود
سجده بر خاک مذلت کردم
۸
آگهی رنج پشیمانی داشت
عیبها در خور غفلتکردم.
۹
بی دماغ من ما و نتوان زیست
تن زدم، خواب فراغت کردم
۱۰
شوق بیمقصد و، دل بیپروا
خاک بر فرق ندامت کردم
۱۱
تا شدم منحرف از علم و عمل
سیرکیفیت رحمت کردم
۱۲
مغفرت مزد معاصی بودهست
کیست فهمد که چه خدمت کردم
۱۳
هیچم ازکرده و ناکرده مپرس
یاد آن چشم مروت کردم
۱۴
هرچه از دست من آمد بیدل
همه بیرغبت و نفرتکردم
نظرات
نور فرزام