
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۰۷۰
۱
خود را به عیش امکان پر متهم نکردم
خلقی به خنده نازند من گریه هم نکردم
۲
سیر خیال هستی رنگ فضولیی داشت
از خجلت جدایی یاد عدم نکردم
۳
کاش انفعال هستی میداد شر به آبم
در آتشم ز خاکی کز جهل نم نکردم
۴
همواری آتشم را باغ خلیل میکرد
محراب کبر گردید دوشی که خم نکردم
۵
از بسکه نقد هستی سرمایهٔ عدم داشت
هر چند صرف کردم یک ذره کم نکردم
۶
پیری به دوشم آخر سرمشق لغزشی بست
تا سرنگون نگشتم جهد قلم نکردم
۷
رنگ پریده یکسر محملکش بهار است
از خود رمیدم اما جز با تو رم نکردم
۸
آیینهٔ تجرد جوهر نمیپرستد
پرچم گرانیی داشت خود را علم نکردم
۹
از طبع بیتعلق حیران کار خویشم
این صفحه نقش نگرفت یا من رقم نکردم
۱۰
بیدل چه بگذرد کس از عالم گذشتن
این جاده پی سپر بود رنج قدم نکردم
نظرات