
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۰۷۲
۱
از هر طلبی پیش ندامتگلهکردم
سودم قدمی چند که دست آبله کردم
۲
در غنچگیام یکدلیی بود که چون گل
بر وهم شکفتن زدم و ده دلهکردم
۳
بیصحبت پیران نگذشتم ز رعونت
تا حلقه شدن خدمت این سلسله کردم
۴
بنیاد شکیبایی من جزو زمین داشت
لرزیدم از اندام وفا زلزله کردم
۵
نومیدی سعی از دم فرصت خبرمکرد
پا خورد به سنگم جرس قافله کردم
۶
پر منفعل افتاد دل از رغبت دنیا
نفرت عملی بود درین مزبله کردم
۷
ضبط نفس، آیینه ز آفاق جلا داد
زین صیقل معنی مدد حوصلهکردم
۸
مژگان نگشودم به تماشای تعین
سیر عدم و هستی بیفاصله کردم
۹
بیدل نفس اقسام معانی به فسون بست
فرصت رمقی داشت نیاز صله کردم
نظرات