
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۰۷۵
۱
خوشا ذوقی که از دل عقدهای گر باز میکردم
همان چون دانه بهر خویش دامی ساز میکردم
۲
به صحرایی که دل محملکش شوق تو بود آنجا
غباری گر ز جا میجست من پرواز میکردم
۳
به بزم وصل، فریادم نبود از غفلت آهنگی
بهار رنگهای رفته را آواز میکردم
۴
دربن گلشن ندارد هیچکس بر حال دل رحمی
وگرنه همچو گل صد جا گریبان باز میکردم
۵
خلیل همتم چون شمع نپسندید رسوایی
کز آتش گل برون میدادم و اعجاز میکردم
۶
در آن محفل که حسن از جلوهٔ خود داشت استغنا
من بیهوش بر آیینه داری ناز میکردم
۷
سحر شور من و بار شکست رنگ میبندد
نفس را کاش من هم رشتهٔ این ساز میکردم
۸
جنون بر صفحهٔ بیحاصلم آتش نزد ورنه
جهانی را به یک چشمک شرر گلباز میکردم
۹
ندارم تاب شرکت ورنه من هم زبن چمن بیدل
قفس بر دوش مانند سحر پرواز میکردم
تصاویر و صوت

نظرات