
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۰۷۶
۱
دمی چون شمع گر جیب تغافل چاک میکردم
به مژگان زبن شبستانها سیاهی پاک میکردم
۲
به این گرد چمن چیزی که دارد اضطراب من
گر از پا مینشستم عالمی را خاک میکردم
۳
قضا گر میگرفت از من غبار قدردانیها
فلکها را زمین سایههای تاک میکردم
۴
به جست و جو اگر حاصل شدی اقبال پا بوسش
سر افتاده را پیش از قدم چالاک میکردم
۵
به یاد لعل اوگر میکشیدم از جگر آهی
رگ یاقوت را بال خس و خاشاک میکردم
۶
گذشت آن محمل فرصت که در بزم تماشایش
به هر دیدن چو مژگان صد گریبان چاک میکردم
۷
به پرواز آن قدر مایل نشد عنقای رنگ من
که شاهین کبوتر خانهٔ افلاک میکردم
۸
به صید دشت امکان همتم راضی نشد ورنه
فلک هم حلقهواری بود اگر فتراک میکردم
۹
به این وضعی که میریزم عرق در دشت و در بیدل
غبار خودسری کاش اندکی نمناک میکردم
نظرات