بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۰۸۳

۱

کف خاکستری می‌جوشم ازخود پاک می‌گردم

چو آتش تا برآیم از سیاهی خاک می‌گردم

۲

شرار فطرت من غور این و آن نمی‌خواهد

به گلشن می‌رسم گر محرم خاشاک می‌گردم

۳

درین صحرا به جستجوی حسن بی‌نشان رنگی

چو فهم خود برون عالم ادراک می‌گردم

۴

شکار افکن به درد اضطراب من چه پردازد

نم اشکی به چشمی حلقهٔ فتراک می‌گردم

۵

وطن در پیش دارم لیک اگر نوشی به یاد آید

ز تلخی‌های منت حقهٔ تریاک می‌گردم

۶

اجابت صد سحر می‌خندد از دست دعای من

که من درد دلی در سینه‌های چاک می‌گردم

۷

دم صبح اضطراب شعله‌های شمع می‌بالد

ترا می‌بینم و بر قتل خود بیباک می‌گردم

۸

دماغ همت من ناز کوشش برنمی‌دارد

دمی‌گرد سرت می‌گردم و افلاک می‌گردم

۹

بسامان بهار از من به جز عبرت چه می‌چیند

گریبان می‌درم گل می‌فروشم خاک می‌گردم

۱۰

ببینم تاکجا محوم‌ کند شرم تماشایت

ز خود با هر عرق مقدار رنگی پاک می‌گردم

۱۱

به زیر خاک هم فارغ نی‌ام از می‌کشی بیدل

خمستان در بغل چون ریشه‌های تاک می‌گردم

تصاویر و صوت

نظرات