بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۰۹۳

۱

چون حباب آن دم که سیر آهنگ این دریا شدم

درگشاد پردهٔ چشم از سر خود وا شدم

۲

عرصهٔ آزادی از جوش غبارم تنگ بود

بر سر خود دامنی افشاندم و صحرا شدم

۳

معنیم از شوخی اظهار آخر لفظ توست

بسکه رنگ باده‌ام بی‌پردهٔ مینا شدم

۴

در فضای بیخودیها پی به حالم بردنست

هر کجا سرگشته‌ای گم گشت من پیدا شدم

۵

هر بن مویم تماشاخانهٔ دیدار بود

عاقبت صرف نگه چون شمع سرتا پا شدم

۶

خامشیهایم جهانی را به شور دل‌ گرفت

آخر از ضبط نفس صبح قیامت زا شدم

۷

ای خوش آن وحدت‌ کزو نتوان عبارت باختن

می‌زند کثرت ز نامم جوش تا تنها شدم

۸

داغ نیرنگم‌، مپرس از مطلب نایاب من

جست‌وجوی هر چه کردم محرم عنقا شدم

۹

شمع سیر انجمن‌ها در گداز خویش داشت

هر قدر از پیکر من سرمه شد بینا شدم

۱۰

ماضی و مستقبل من حال‌ گشت از بیخودی

رفتم امروز آنقدر از خود که چون فردا شدم

۱۱

فقر آخر سر ز جیب بی‌نیازی‌ها کشید

احتیاجم جوش زد چندانکه استغنا شدم

۱۲

گرچه بیدل شیشهٔ من از فلک آمد به سنگ

اینقدر شد کز شکستن یک دهن‌گویا شدم

تصاویر و صوت

نظرات