بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۰

۱

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما

که هزار میکده می‌دود به رکاب‌گردش رنگ ما

۲

به حضور زاویهٔ عدم زده‌ایم بر در عافیت

که زمنت نفس‌کسی نگدازد آتش سنگ ما

۳

به دل شکسته ازین چمن زده‌ایم بال‌گذشتنی

که شتاب اگرهمه خون شود نرسد به‌گرد درنگ ما

۴

کسی از طبیعت منفعل به‌کدام شکوه طرف شود

نفس آبیار عرق مکن زحدیث غیرت جنگ ما

۵

به‌فسون هستی بیخبر، زشکست شیشهٔ دل حذر

شب خون به‌خواب پری مبر ز فسانه‌های ترنگ ما

۶

گهری زهر دو جهان‌گران‌، شده خاک نسبت جسم و جان

سبکیم ین همه‌کاین زمان به ترازو آمده سنگ ما

۷

ز دل فسرده به ناله‌ای نرسید تاب وتب نفس

ببرید ناخن مطرب ازگره بریشم چنگ ما

۸

سخن غرور جنون اثر، به زبان جرأت ماست تر

مژه بشکنی به ره نظر، پراگردهی به خدنگ ما

۹

چه فسانهٔ ازل و ابد چه امل طرازی حرص وکد؟

به هزارسلسله می‌کشد سرطرة‌توزچنگ ما

۱۰

ز غبار بیدل ناتوان دل نازکت نشودگران

که رود زیادتوخودبه خود چونفس زآینه زنگ ما

تصاویر و صوت

نظرات