
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۱۱۳
۱
گاه خرد جوهرم، گاه جنون خودم
انجمن جلوهٔ بوقلمون خودم
۲
صبح بهار دلم لیک ز کمفرصتی
تا نفسی گل کند گرد برون خودم
۳
شور چمن دادهام کوچهٔ زنجیر را
تا به بهار جنون راهنمون خودم
۴
صید بتان کردهام از نگه حیرتی
زین عمل آیینهسان داغ فسون خودم
۵
تنگی آغوش دل سوخت پر افشانیام
الفت این آشیان کرد زبون خودم
۶
گر نبود زندگی رنج هوسها کراست
در خور آب بقا تشنهٔ خون خودم
۷
تالب جرات نفس مایل اظهار نیست
غنچه صفت مرهم زخم درون خودم
۸
خلوت آیینهام موج پری میزند
اینکه توام دیدهای نقش برون خودم
۹
تا به ثریا رسید آبلهٔ پای من
اینقدر افسردهٔ همت دون خودم
۱۰
در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب
بیدل دریاکش جام نگون خودم
نظرات