بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۲۵

۱

خون خوردم و زین باغ به رنگی نرسیدم

بشکست دل اما به ترنگی نرسیدم

۲

عمریست پر افشان جنونم چه توان‌کرد

چون ناله درین‌ کوه به سنگی نرسیدم

۳

خود داری من سدّ ره عمر نگردید

از سکته چو معنی به درنگی نرسیدم

۴

چندین فلک آغوش‌کشید آینهٔ شوق

اما به عصای دل تنگی نرسیدم

۵

راحت چقدر غفلت انجام طرب داشت

از سایهٔ‌ گل هم به پلثگی نرسیدم

۶

این بزم به جز نشئهٔ اوهام چه دارد

جامی نگرفتم ‌که به بنگی نرسیدم

۷

یک گا‌م درین مرحله‌ام قطع نگردید

کز یاد نگاهت به فرنگی نرسیدم

۸

چندانکه ز خود می روم آن جلوه به پیش است

رنگی نشکستم‌ که به رنگی نرسیدم

۹

بیدل ز گریبان دری و بی سر و پایی

ممنون جنونم‌ که به ننگی نرسیدم

تصاویر و صوت

نظرات