بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۴۶

۱

خیال آن مژه عمریست در نظر دارم

درین چمن قلم نرگسی به سر دارم

۲

نیاز من همه ناز، احتیاجم استغنا

گل بهار توام رنگ از که بردارم

۳

وصال اگر ثمر دیده‌ها‌ی بی‌خوابست

من این امید ز آیینه بیشتر دارم

۴

دل و دماغ تماشای فرصتم‌ کم نیست

هزار آینه در چشمک شرر دارم

۵

به یاد نرگس مستش‌گرفته‌ام قدحی

دگر مپرس ز من عالمی دگر دارم

۶

خمار عیش ندارد مقیم دیر وفا

دلی گداخته‌ام شیشه در نظر دارم

۷

حضور دولت بی‌اعتباریم چه کم است

گره ندارم اگر رشته بی‌گهر دارم

۸

غم فضولی وحشت‌ کجا برم یارب

که شش جهت چو نگه یک قدم سفر دارم

۹

جنون شکست به بیکار‌ی‌ام ز عریانی

به دست جای گریبان همین کمر دارم

۱۰

کسی به فهم‌ کمالم دگر چه پردازد

ز فرق تا به قدم عیبم این هنر دارم

۱۱

دلیر عرصهٔ لافم ز انفعال مپرس

همین قدرکه نفس خون کنم جگر دارم

۱۲

کجاست مشتری لفظ و معنی‌ام بیدل

پری متاعم و دکان شیشه‌گر دارم

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۹۷۰

نظرات