بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

۱

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم

ز فیض دل تپیدنها خروشی بی‌نفس دارم

۲

درین‌ گلشن نوایی بود دام عندلیب من

ز بس نازک دلم از بوی‌ گل چوب قفس دارم

۳

نشاط اعتبارم کرد بی‌تاب تپیدنها

چو بحر از موج خیز آبرو در دیده خس دارم

۴

نفس جز تاب و تب‌ کاری ندارد مفت ناکامی

دماغ سوختن‌ گرم است تا این مشت خس دارم

۵

به گفت‌وگو سیه‌ تا چند سازم‌ صفحهٔ دل را

ز غفلت تا به‌ کی آیینه در راه نفس دارم

۶

محبت مشربم لیک از فسون شوخی سودا

به سعی هرزه‌ فکریها دماغی‌ بوالهوس دارم

۷

گر از تار نگاهم ناله برخیزد عجب نبود

به چشم خود گره‌ گردیده اشکی چون جرس دارم

۸

سراپا جوهری دارم ز روشن طینتی بیدل

که چون مینای می از موج خون تار نفس دارم

تصاویر و صوت

نظرات