بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۶۰

۱

عمری‌ست ز اسباب غنا هیچ ندارم

چون دست تهی غیر دعا هیچ‌ ندارم

۲

تحریک لبی بود اثر مایهٔ ایجاد

معذورم اگر جز من و ما هیچ ندارم

۳

تشویق خیالات وجود و عدمم نیست

چون رمز دهانت همه جا هیچ ندارم

۴

یا رب چقدر گرم‌ کنم مجلس تصویر

سازم همه ‌کوک است و صدا هیچ ندارم

۵

چون شمع اگر شش جهتم پی سپر افتد

غیر از سر خود در ته پا هیچ ندارم

۶

وامانده یأسم که از این انجمن آخر

برخاستنی هست و عصا هیچ ندارم

۷

مغرور هوس می‌زیم از هستی موهوم

فریاد که من شرم و حیا هیچ ندارم

۸

همکسوت اسباب حبابم چه توان‌ کرد

گر باز کنم بند قبا هیچ ندارم

۹

شخص عدم از زحمت تمثال مبراست

آیینه‌! تو هیچم منما هیچ ندارم

۱۰

بیدل اگر آفاق بود زیر نگینم

جز نام خدا نام خدا هیچ ندارم

تصاویر و صوت

نظرات