بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۶۸

۱

شبی‌که بی‌توجهان را به یاس تنگ برآرم

ز ناله‌ای ‌که ‌کنم ‌کوه را ز سنگ برآرم

۲

چه دولتی‌ست‌ که در یاد آن بهار تبسم

نفس قدح به‌ کف و ناله‌ گل به چنگ برآرم

۳

به نیم‌ گردش چشمی‌ که واکشم به خیالت

فرنگ را چو غبار از جهان رنگ برآرم

۴

چه ممکن است‌که تمثال آفتاب نبندد

چو سایه آینه‌ای را که من ز زنگ برآرم

۵

صفاست حوصله پرداز بحر ظرفی دلها

زآب آینه من هم سرنهنگ برآرم

۶

ازین دلی‌ که چو آماج بوی امن ندارد

نفس دمی که بر آرم همان خدنگ بر آرم

۷

شکست چینی فغفورگو سفال بر آمد

چه صنعت است که مو از خمیر سنگ بر آرم

۸

نریخت سعی زمینگیری‌ام به حاصل دیگر

جز این‌ که خار تکلف ز پای لنگ برآرم

۹

خمار تا به کی‌ام بی‌دماغ حوصله دارد

خوش است جام می از شیشه‌ها به رنگ برآرم

۱۰

ز چرخ چندکشم انفعال شیشه دلیها

روم جنون‌ کنم و پوست زین پلنگ برآرم

۱۱

هزار رنگ‌گریبان درد جنون ندامت

که من چو صبح نفس زبن قبای تنگ برآرم

۱۲

به ششجهت ‌گل خورشید بستم و ننمودم

به حیرتم من بیدل دگر چه رنگ برآرم

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۱۰۱۷

نظرات