بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۷۰

۱

مسلمان‌ گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم

بقدر سبحه گردیدن کمرها بست زنارم

۲

خرابات محبت از اسیران ظرف می‌خواهد

خط پیمانه‌ای دارد قدح در دست زنارم

۳

به خود می‌لرزم از اندیشهٔ تعبیر همواری

مباد از سبحه بردارد بلند و پست زنارم

۴

مسلمانی به‌این سامان دلکوبی نمی‌ارزد

ز چنگ اتفاق سبحه بیرون جست زنارم

۵

به دیر همتم پروانهٔ آتش پرستیها

به خط شعلهٔ جواله باید بست زنارم

۶

نفس را الفت دل صرفهٔ راحت نمی‌باشد

ندید آسودگی با سبحه تا پیوست زنارم

۷

مپرس از ریشهٔ باغ تعلقهای امکانی

گسستن در بغل می‌پرورم تا هست زنارم

۸

چو شمع از سعی الفت غافلم لیک اینقدر دانم

که تا ننشاند در خاکم ز پا ننشست زنارم

۹

وفا سر رشته‌ای دارد که هرگز نگسلد بیدل

نمی‌افتد زگردن گر فتاد از دست زنارم

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۱۰۵۳

نظرات