
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۱۷۲
۱
بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم
مشت غبار خویش ز راهت کجا برم
۲
گر استخوان من بپذیرد سگ درت
بر عرش ناز سایهٔ بال هما برم
۳
شایان دست بوس توام نیست نامهای
دریوزهای به قاصد برگ حنا برم
۴
عمر به غم گذشته مباد آیدم به پیش
خود را از این ستمکده رو بر قفا برم
۵
امید فال جرأت دیدار میزند
آیینهسان عرق کنم و بر حیا برم
۶
پر نارساست کوشش ظلمت خرام شمع
شب طی شود که من نگهی تا به پا برم
۷
پیری نفس گداخت کنون ما و من خطاست
بیریشه چند تهمت نشو و نما برم
۸
عریان تنان ز ننگ فضولی گذشتهاند
کو پنبهای که تحفه به دلق گدا برم
۹
تا رنج انتظار اجابت توان کشید
دست دگر به دعوت دست دعا برم
۱۰
آرایشی به غیرت مجنون نمیرسد
جیبی درم که رنگ ز بند قبا برم
۱۱
امید نارساست دعاکن که چون حباب
بار نفس دو روز به پشت دوتا برم
۱۲
بیدل ز حد گذشت معاصی و من همان
ردّ نیستم اگر به درش التجا برم
نظرات