بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۸۱

۱

چه دولت است که من نامت از ادب گیرم

ز شرم دست تهی دامنی به لب‌گیرم

۲

به عشق اگر همه تن غوطه‌ام دهند به قیر

چوداغ لاله سحرها به طوف شبگیرم

۳

به این زبان که چو شمعم دماغ می‌سوزد

خموش‌ا اگر نشوم انجمن به تب‌گیرم

۴

خمار اگر نشود ننگ مجلس آرایی

به مستی حلب شیشه‌گر حلب‌گیرم

۵

غم وراثت آدم نخورده‌ام چندان

که راه خلد به امید این نسب‌ گیرم

۶

ندارم این همه رغبت به لذت دنیا

که ننگ آتشک از بوی این جلب گیرم

۷

چو موی چینی از اقبال من چه می‌پرسی

عنان به شام شکسته‌ست سعی شبگیرم

۸

خوشست چشم بپوشم ز نقش‌کار جهان

هزار نسخه به این نقطه منتخب‌گیرم

۹

ز طرف مشرب مستان خجل شوم بیدل

دمی‌که هفت فلک برگی از عنب‌گیرم

تصاویر و صوت

نظرات