بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۸۳

۱

چو ماه نو به چندین حسرت از خود کام می‌گیرم

جنونها می‌کند خمیازه تا یک جام می‌گیرم

۲

به این‌ گوشی ‌که معنی از تمیزش ننگ می‌دارد

طنین پشه‌ای‌ گر بشنوم الهام می‌گیرم

۳

ز فهم مدعا پر دورم افکنده‌ست موهومی

همه با خویش اگر دارم سخن پیغام می‌گیرم

۴

کمینگاه دو عالم غفلتم از قامت پیری

امل هر جا پرد در حلقهٔ این دام می‌گیرم

۵

هوای‌ کعبهٔ شوقی به شور آورد مغزم را

که چون شمع استخوان را جامهٔ احرام می‌گیرم

۶

به یاد چشم او چندان جنون آماده است اشکم

که هر مژگان فشردن روغن از بادام می‌گیرم

۷

ضعیفی‌ گر به این اقبال بالد پایهٔ نازش

به زیر سایهٔ دیوار چندین بام می‌گیرم

۸

به ذوق پای‌بوست هیچ جا خوابم نمی‌باشد

همین در سایهٔ برگ حنا آرام می‌گیرم

۹

چو موی ‌کاسهٔ چینی اگر بالد شکست من

شبیخون می‌زنم بر چین و راه شام می‌گیرم

۱۰

ز خاموشی معاش غنچه‌ام تا کی‌ کشد تنگی

لبی وا می‌کنم‌ گل می‌فروشم جام می‌گیرم

۱۱

به آسانی دل از بار تعلق وا نمی‌گردد

ز پیمان جنون‌کیشان‌ گسستن وام می‌گیرم

۱۲

تمتع چیست زبن بیحاصلانم چون نگین بیدل

زبانم می‌خراشدگرکسی را نام می‌گیرم

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۹۵۵

نظرات