
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۱۹۳
۱
زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم
چو شمع از شوخی برق نگه بالیدنت نازم
۲
ز خاموشی به هم پیچیدهای شور قیامت را
به جیب غنچه توفانهای گل دزدیدنت نازم
۳
نبود این دشت ای پای تمنا قابل جولان
به رنگ اشک در اول قدم لغزیدنت نازم
۴
همه لطفی و از حال من بیدل نهای غافل
نظر پوشیده سوی خاکساران دیدنت نازم
نظرات