بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۰۹

۱

چون شمع زحمتی که به شبگیر می‌کشم

از داغ پنبه می‌کشم و دیر می‌کشم

۲

طفلی شد و شباب شد و شیب سرکشید

لیکن یقین نشد که چه تصویر می‌کشم

۳

فرصت امید و سعی هوسها همان بجاست

سیماب رفت و زحمت اکسیر می‌کشم

۴

عجزم به زعم خویش رگ از سنگ می‌کشد

هر چند موی از قدح شیر می‌کشم

۵

بی خم شدن ز دوش نیفتاد بار کش

رنج شباب تا نشوم پیر می‌کشم

۶

مزدوری بنای جسد بار گردن است

تا زنده‌ام همین گل تعمیر می‌کشم

۷

زین ناله‌ای که هرزه دو نارسایی است

روزی دو انتقام ز تأثیر می‌کشم

۸

بنیاد اعتبار بر این صورت است و بس

وهم ثبات دارم و تغییر می‌کشم

۹

در دل هزار ناله به تحسین من کم است

نقاش صنعت المم تیر می‌کشم

۱۰

ضعفم نشانده است به روز سیاه شمع

پایی که می‌کشم ز گل قیر می‌کشم

۱۱

تا همچو اخگرم تب جانکاه کم شود

می‌سایم استخوان و تباشیر می‌کشم

۱۲

پیری اشاره‌ای ز خم ابروی فناست

ای سر مچین بلند که شمشیر می‌کشم

۱۳

بیدل سخن صدای گرفتاری دل است

این ریشه‌ها ز دانهٔ زنجیر می‌کشم

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۹۵۹

نظرات