
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۲۱۶
۱
ز فیض گریهٔ سرشار افسردن فراموشم
به رنگ چشمه آب دیده دارد آتش جوشم
۲
جنونی در گره دارم به ذوق سرمه گردیدن
سپند بیقرارم ناله خواهدکرد خاموشم
۳
حضور بوریای فقر عرض راحتی دارد
سزد گر بستر مخمل شود خواب فراموشم
۴
نم اشک زمینگیرم، مپرس از سرگذشت من
شکست دل ز مژگان تا چکیدن داشت بر دوشم
۵
ز تشریف کمال آخر قبای یأس پوشیدم
به رنگ چشمهٔ آیینه جوهرکرد خس پوشم
۶
محبت پیش ازبن داغ خجالت برنمیدارد
ز وصلت چند باشم دور و با خود تاکجا جوشم
۷
کمند صید نازم هرقدر از خود برون آیم
به رنگ شمع، رنگ رفته میپردازد آغوشم
۸
چو تمثال لباسی نیست کز هستی بپوشاند
مباد از حیرت آیینه تنگ آید برو دوشم
۹
به بیدردی بیابان هوس تا چند طیکردن
درای محمل شوقم، کجا شد دل که بخروشم
۱۰
به احوال من بیدل کسی دیگر چه پردازد
ز بس بیحاصلم از خاطر خود هم فراموشم
نظرات