بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۳۲

۱

در حسرت ‌آن شمع طرب بعد هلاکم

پروانه توان ریخت ز هر ذرهٔ خاکم

۲

خونم به صد آهنگ جنون ناله فروش است

بی‌تاب شهید مژهٔ عربده‌ناکم

۳

بی‌طاقتیم عرض نسب نامهٔ مستی است

چون موج می از سلسلهٔ ریشهٔ تاکم

۴

امروز که خاک قدم او به سرم نیست

نامرد حریفی ‌که نفهمد ز هلاکم

۵

عالم همه از حیرت من آینه زارست

بالیده نگاهی ز سمک تا به سماکم

۶

گو شاخ امل سر به هوا تاخته باشد

چون ریشه به هر جهد همان در ته خاکم

۷

فریاد که دیوانهٔ من جیب ندارد

چون غنچه مگر دل دهد آرایش چاکم

۸

عمریست نشانده‌ست به صد نشئه تمنا

اندیشهٔ مژگان تو در سایهٔ تاکم

۹

تر نیستم از خجلت آیینهٔ هستی

تمثال کشیده‌ست ته دامن پاکم

۱۰

از بال هما کیست‌ کشد ننگ سعادت

بیدل ز سرما نشود سایهٔ ما کم

تصاویر و صوت

نظرات