بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۳۳

۱

دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم

تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم

۲

گزند هستی باطل علاجی نیست جز مرگش

ز بی‌تاثیری اقبال سم گل کرده تریاکم

۳

هوا تازی به خاک ذلتم پامال می‌دارد

اگر سوی‌گریبان روکنم سرکوب افلاکم

۴

ز صد مستی قناعت کرده‌ام با یاد مژگانی

دماغ‌گردن مینا بلند است از رگ تاکم

۵

مزار کشتهٔ تیغ تبسم عالمی دارد

سحر خندد غباری هم اگر برخیزد از خاکم

۶

پرافشان می‌روم چون صبح ممکن نیست آزادی

چه سازم ، از قفس فرسوده‌هایِ سینهٔ چاکم

۷

ز بی‌دندانی ایام پیری نعمتم این بس

که فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم

۸

طلسمی بسته‌ام چون شمع‌ ، کو خلوت ، کجا محفل،

ز رویم رنگ اگر شویند هستی تا عدم پاکم

۹

کمند کس حریف صید آزادم نمی‌گردد

امل‌ها رشته درگردن‌ کم است از سعی فتراکم

۱۰

اگر رنگم پرافشانم اگر بومست جولانم

به هر صورت ، فضولی دستگاهِ طبعِ بیباکم

۱۱

نمی‌سوزم نفس بیهوده در تدبیر جمعیت

دمِ فرصت‌گُسِل دارم ، مَنَش ناچار دلّاکم

۱۲

به حرف و صُوتِ این محفل ، ندارم نسبتی بیدل

خموشی‌ کرده‌ام ، روشن چراغ‌ِ کنجِ ادراکم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۱۷:۱۱:۰۲
خموشی‌ کرده‌ام ، روشن چراغ‌ِ کنجِ ادراکم
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۱۷:۱۳:۰۴
طلسمی بسته‌ام چون شمع‌ ، کو خلوت ، کجا محفل،
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۱۷:۱۹:۴۰
دمِ فرصت‌گُسِل دارم ، مَنَش ناچار دلّاکم
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۱۷:۲۱:۱۹
به حرف و صُوتِ این محفل ، ندارم نسبتی بیدل،
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۱۷:۲۵:۳۹
چه سازم ، از قفس فرسوده‌هایِ سینهٔ چاکم
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۱۷:۲۷:۲۸
به هر صورت ، فضولی دستگاهِ طبعِ بیباکم