بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۳۴

۱

زین ‌گریه اگر باد برد حاصل خاکم

چون صبح چکد شبنم اشک از دل چاکم

۲

دست من و دامان تمنای وصالت

نتوان چو نفس‌کردن ازین آینه پاکم

۳

از آبله‌ام منع دویدن نتوان کرد

انگور نگردد گره ریشهٔ تاکم

۴

بی موج به ساحل نرسد کشتی خاشاک

از تیغ اجل نیست در این معرکه باکم

۵

گردم چمن رنگ نبالد چه خیال‌ست

عمری‌ست که در راه تمنای تو خاکم

۶

دارد نفسم پیچ و خم طرهٔ رازی

کان را نبود شانه مگر سینهٔ چاکم

۷

از بسمل شمشیر جفا هیچ مپرسید

دارم به نظر ذوق هلاکی که هلاکم

۸

ای همت عالی نظران دست نگاهی

تا چند کشد پستی طالع به مغاکم

۹

دل شمع خیالی‌ست‌ که تا حشر نمیرد

زنهار تکلف مفروزید به خاکم

۱۰

بیدل به خیال مژهٔ چشم سیاهی

امروز سیه مست‌تر از سایهٔ تاکم

تصاویر و صوت

نظرات