بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۳۹

۱

چمن طراز شکوه جهان نیرنگم

مسلّم است چو طاووس سکهٔ رنگم

۲

ز نیستان تعلق به صد هزار گره

نیی نرست ‌که ‌گردد حریف آهنگم

۳

دل ستم‌زده با تنگنای جسم نساخت

فشار ریخت برون آبگینه از سنگم

۴

بهار دهر ندارد ز خندهٔ اوهام

ذخیره‌ای که کند میهمانی بنگم

۵

چه نغمه واکشم از دل ‌که لعل خاموشت

بریشم از رگ یاقوت بست بر سنگم

۶

به یاد چشم تو عمریست می‌روم از خویش

به میل سرمه شکستند گرد فرسنگم

۷

مباد وحشت ناز تو رنگ چین ریزد

به دامن تو نهفته است صورت چنگم

۸

به‌جز غبار ندانم چه بایدم سنجید

ترازوی نفسم‌، باد می‌برد سنگم

۹

به هیچ صورتم از انفعال رستن نیست

عرق سرشت تری چون طبیعت ننگم

۱۰

چنار تا به‌ کجا عیب مفلسی پوشد

هزار دستم و بیرون آستین تنگم

۱۱

شکسته بالم و در هیچ جا قرارم نیست

به این چمن برسانید نامهٔ رنگم

۱۲

چو سایه آینهٔ تیره‌روز خود بیدل

به صیقلی نرساندم مگر خورد زنگم

تصاویر و صوت

نظرات