بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۴۳

۱

ننمود غنچه‌ات آنقدر ادب اقتضای تاملم

که ز بوی گل شنود کسی اثر ترانهٔ بلبلم

۲

به خیال مستی نرگست نشدم قدح‌کش‌گلشنی

که ترنگ شیشه به دل نزد ز شکست طره سنبلم

۳

ز مقابل تو ضروری‌ام شده ننگ تهمت دوری‌ام

ادب امتحان صبوری‌ام به قفا نشانده کاکلم

۴

نگهی بهانهٔ نازکن‌، در خلدم از مژه بازکن

که نیازمند محرفی ز کمین تیغ تغافلم

۵

زتصنع من و ما مگو، اثرم ز وهم وگمان مجو

به تحیری نشدم فرو که بیان رسد به تغافلم

۶

خم دستگاه قد دو تا، به چه طاقتم کند آشنا

مکن امتحان اقامتم که ز سر گذشته‌، این پلم

۷

به فنا بود مگر ایمنی‌، زکشاکش غم زندگی

که فتاده بر سر عافیت ز نفس غبار تسلسلم

۸

غم ناقبولی ما ومن به‌که بشمرم من بیخبر

که به رنگ شیشهٔ سرنگون دل آب بردهٔ قلقلم

۹

قدمی درین چمن از هوس نگشود ممتحن طلب

که دلیل رفتن دل نشد به هزار جاده رگ گلم

۱۰

چقدر ز منظر بی‌نشان شده شوق مایل جسم و جان

که رسیده تا فلک این زمان خم مایه‌های تنزلم

۱۱

من بیدل از در عاجزی به‌ کجا روم چه فسون‌ کنم

ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم

تصاویر و صوت

نظرات