
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۲۴۴
۱
بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم
چون صورت عنقا چه خیال است خیالم
۲
جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد
این دشت تخیل که منش وهم غزالم
۳
گفتم چو مه نوکنم اظهار تمامی
از خجلت نقصان سپر انداخت کمالم
۴
از چرخ چرا شکوهٔ اقبال فروشم
آنم که مرا هم نظری نیست به حالم
۵
با بخت سیه صرفهای از فضل نبردم
در عرض هنر رستن مو بر سر خالم
۶
از هر مژه صد چاک جگر نسخه فروش است
حیرت چقدر نامه گشود از پر و بالم
۷
هر چند سبک میگذرم از سر هستی
چون رنگ همان پی سپر گردش حالم
۸
حرفیست وجودم ز سراب رم فرصت
چون عمر درین عرصه غبار مه و سالم
۹
هستی المی نیست که یابند علاجش
در آتش خویشم چه کنم پیش که نالم
۱۰
تدبیر فراقی که ندارم چه توان کرد
بیدل به هوس سوختهٔ ذوق وصالم
نظرات