
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۲۴۷
۱
عمریست قیامتکدهٔ گردش حالم
چون آینه مینای پریزاد خیالم
۲
حسرت ثمر نشو و نمایم چه توان کرد
سر تا به قدم چون مژه یک ریشه نهالم
۳
آیینهٔ من ریختهٔ رنگ ملالیست
بالیدهٔ چینی چو مه از چین هلالم
۴
بیرنگیام از شوخی اظهار مبراست
در آینه هم آینه کافیست مثالم
۵
معموره سوادش خط تسخیر جنون نیست
الفت قفس سایهٔ مژگان غزالم
۶
ای تشنه سراغ اثرم سیر عدم کن
در خلوت اندیشهٔ خاکست سفالم
۷
در پردهٔ خواب اینهمه توفان خیالست
نقشی نتوان یافت اگر چشم بمالم
۸
خودبینی شخص آینهٔ ناز مثال است
بر خود نگهی تا من موهوم ببالم
۹
در بزم و ساز طربم سخت خموش است
کو بخت سپندیکه شوم داغ و بنالم
۱۰
ساز سحرم قابل آهنگ نفس نیست
شاید به نسیمی رسد افشاندن بالم
۱۱
بیدل نفسم سحر بیان خم زلفی است
آشفت جوابی که طرف شد به سؤالم
نظرات