بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۵۰

۱

چنین ز شرم‌ که‌ گردید سرنگون جامم

که از نگین چو نم از جبهه می‌چکد نامم

۲

سرشک پرده‌ در حسرت تبسم‌ کیست

برون چو پسته فتاده‌ست مغز بادامم

۳

به خامشی چه ستم داشت لعل شیرینش

که تلخ کرد چو گوش انتظار دشنامم

۴

غبار گشتم و خجلت نفس شمار بقاست

چه‌گل کنم‌ که ز گردن ادا شود وامم

۵

دمی ز خویش برآیم‌ که چون غبار سحر

شکست رنگ کند نردبانی بامم

۶

چو شمع صبح بهارم چه‌ کار می‌آید

بسست سایهٔ‌گل بر سر افکند شامم

۷

حیا ز انجم و افلاک پر عرق پیماست

عبث قدح کش گلجامهای حمامم

۸

شرار کاغذ و آسودگی چه امکان است

غبار صید به غربال می‌دهد دامم

۹

هزار نامه گشودم ز ناله لیک چه سود

کسی ندیدکه من قاصد چه پیغامم

۱۰

به رنگ شمع گلم بر سر است و می در جام

اگر خیال نسوزد به داغ انجامم

۱۱

تلاش کعبهٔ تحقیق ترک اقبال‌ست

به تار سبحه نبافی ردای احرامم

۱۲

ز خاک راه تحیر کجا روم بیدل

که پایمال فنا چون نفس به هرگامم

تصاویر و صوت

نظرات