بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۵۲

۱

نشد از سعی تمکین وحشتی آسودگی رامم

تپیدنها چو بسمل ریخت آخر رنگ آرامم

۲

حصاری دارم از گمگشتگی در عالم وحشت

نگردد سنگسار شهرت از نقش نگین نامم

۳

چه سازم با هجوم آبله غیر از زمینگیری

دل خون بسته‌ای پامال می‌گردد به هرگامم

۴

خط پرگار دارد ریشهٔ تخم‌ کمال اینجا

مبادا پختگی گردد دلیل فطرت خامم

۵

درین گلشن بهار حیرتم آیینه‌ها دارد

اگر طایر شوم طاووسم و، ور نخل‌، بادامم

۶

ز قید من علایق آب در غربال می‌باشد

رهایی محضری دارد به مهر حلقهٔ دامم

۷

جنون دارد ز مغز استخوانم شعله انگیزی

به طوف سوختن هم‌کسوت شمع است احرامم

۸

خجالت می‌کشم ازشوخی اظهارمخموری

ندارم باده تا بال صدایی ترکند جامم

۹

جنون ساز نقط‌ کردم فغانها صرف خط‌ کردم

ولی از سستی طالع‌ کسی نشنید پیغامم

۱۰

به هر واماندگی ناچار می‌باید ز خود رفتن

تحیر می‌شمارد در دل مو گهرگامم

۱۱

سراغ تیره بختی هم نمی‌یابم به آسانی

بسوزم خوبش را چون شمع تا روشن شود شامم

۱۲

ز بس بار خجالت می‌کشم از زندگی بیدل

نگین در خود فرو رفته‌ست از سنگینی نامم

تصاویر و صوت

نظرات