بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۵۵

۱

شکوه فقر ملک بی‌نیازی‌ کرد تسلیمم

به اقبالی‌ که دل برخاست از دنیا به تعظیمم

۲

بلندی سرکش است از طینتم چون آبله اما

ادب روزی دو زیر پا نشستن‌ کرد تعلیمم

۳

اگر دامن نمی‌افشاندم از پس مانده‌ها بودم

چو فرصت بی‌نیازی بر دو عالم داد تقدیمم

۴

هوس تا رنگی از شوخی به عرض ‌آرد فضولی کو

فرو در کوه رفت از شرم استغنا زر و سیمم

۵

نقوش ما و من آخر ورق ‌گرداندنی دارد

به درد کهنگی پیش از رقم فرسود تقویمم

۶

طلب‌کردم ز همت خاتم ملک سلیمانی

فشار تنگی دل داد عرض هفت اقلیمم

۷

مژه هر جاگشودم دولت بیدار پیش آمد

به رنگ شمع سر تا پاست استقبال دیهیمم

۸

بهشت نقد، آزادی‌ست‌، وعظ دردسر کمتر

هلاک عالم امید نتوان ‌کرد از بیمم

۹

غبار صبحم از پرواز موهومم چه می‌پرسی

پری بودم ‌که در چاک قفس ‌کردند تقسیمم

۱۰

ز قدر خلق بیدل صرفه در نیمی نمی‌باشد

بر اعداد همه هر گه مضاعف می‌شوم نیمم

تصاویر و صوت

نظرات