بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۷۸

۱

زان پری چون شیشه تا کی شکوه‌ای خالی‌ کنم

می‌رود دامانش از کف‌ گر دلی خالی ‌کنم

۲

جنس حیرت گرم دارد روز بازار جمال

کاش من هم یک نگه آیینه دلالی ‌کنم

۳

خاک من دارد سحر در جیب و خاری می‌کشد

همتی ‌کو کاین بنای پست را عالی ‌کنم

۴

دست ز اسباب جهان برداشتم اما چه سود

دل اگر بردارم از خود بار حمالی کنم

۵

کثرت آثار در ترک تماشا وحدت است

چشم پوشم آنچه تفصیلی‌ست اجمالی‌کنم

۶

آبروی شمع آخر ریخت اشک بی‌اثر

آرزوی مرده را تا چند غسالی‌ کنم

۷

سوختن همچون چنار آسان نمی‌آید به دست

نوبر این رنگ‌ شاید در کهنسالی کنم

۸

آتش افتد در بنای ‌فقر و من از سوز دل

گر هوس را آبیار گلشن قالی ‌کنم

۹

نا امید طاقت پرواز تا کی زیستن

ناله بیکارست وقف بی پر و بالی‌کنم

۱۰

بر نیامد نه سپهر از چاره ی مخمور من

شیشهٔ دیگر تو هم پر ساز تا خالی‌ کنم

۱۱

عاجزی بیدل ندارد چاره از خفّت کشی

نقش پایم تاکجا تدبیر پا مالی‌ کنم

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۹۹۰

نظرات