
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۲۹۹
۱
به هر طرف که هوای سفر شکست کلاهم
همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم
۲
خیال موی میانکه شدگره به دل من
که عرض معنی باریک می دهد رگ آهم
۳
بهگلشنیکه ادب داشت آبیاری حیرت
نمو ز جوهر آیینه وامکردگیاهم
۴
کفیل عافیت من بس است وضع ضعیفی
ز رنگ رفته همان سر به بالش پرکاهم
۵
به صفحهای که نویسند حرفی از عمل من
خطاست نقطهاش از انفعال کار تباهم
۶
به جز وبال چه دارد سواد نسخهٔ هستی
بس است آفت مورکلف به خرمن ماهم
۷
به قطرگی ز محیطم مباش آنهمه غافل
اگر چه مویکمر نیستم حبابکلاهم
۸
عبث درین چمنم نیست پر فشانی الفت
چو صبح بویگلی دارد آشنایی آهم
۹
چه ممکنست نبالد به عجز ریشهٔ جهدم
شکست آبله میافکند چو تخم به راهم
۱۰
به جلوهٔ تو ندانم چسان رسم بیدل
به خود نمیرسم از بسکه نارساست نگاهم
نظرات