
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۳۱۷
۱
نه وحدت سرایم نهکثرت نوایم
فنایم، فنایم، فنایم، فنایم
۲
نه پایی که گردون فرازد خرامم
نه دستی که بندد تعین حنایم
۳
اگر آسمانم عروجی ندارم
اگر آفتابم همان بیضیایم
۴
نه شخصم معین نه عکسم مقابل
خیال آفرین حیرت خود نمایم
۵
ز صفر است در دست تحقیق جامم
حساب جنون بر خرد میفزایم
۶
سلامت که میجوید از دانهٔ من
هوس کوب دندان هفت آسیایم
۷
درتن چارسوبم چه سودا چه سودی
چو صبح از نفس مایگان هوایم
۸
چه مقدار وحشتکمین است فرصت
که با هر نفس باید از خود برآیم
۹
شعور است آثار موجود بودن
من بیخبر هر کجایم، کجایم
۱۰
لباس تعلق خیالست بیدل
گره نیست جز من به بند قبایم
نظرات