بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۳۲۳

۱

چون قلم راه تجرد بسکه تنها رفته‌ایم

سایه از ما هر قدم وامانده و ما رفته‌ایم

۲

دیده‌ها تا دل همه خمیازهٔ ما می‌کشند

جای ما در هر مکان خالی‌ست گویا رفته‌ایم

۳

کس ز افسون تعین داغ محرومی مباد

چون‌ گهر عمریست در دربا ز دریا رفته‌ایم

۴

فکر خود ما را چو شمع‌ آخر به طوف خاک برد

یکسر از راه‌ گریبان در ته پا رفته‌ایم

۵

رهرو عجزیم ما را جرات رفتار کو

چند روزی شد چو عنقا برزبانها رفته‌ایم

۶

سایه را در هیچ‌ صورت نسبت خورشید نیست

تا تو ما را در خیال آورده‌ای ما رفته‌ایم

۷

بر زمین چندان‌که می‌جوییم‌ گرد ما گم است

کاش گردد چون سحر روشن‌ که بالا رفته‌ایم

۸

چون امل ما را در این محفل نخواهی یافتن

جمله امروزیم لیک آن سوی فردا رفته‌ایم

۹

الفت هر چیز وقف ساز استعداد اوست

تا مروت در خیال آمد ز دنیا رفته‌ایم

۱۰

کلک معنی در سواد مدعا بی‌لغزش است

گر به صورت چون خط ترسا چلیپا رفته‌ایم

۱۱

ساز هستی‌گر به این رنگ احتیاج آماده است

ما و آب رو ازین غمخانه یکجا رفته‌ایم

۱۲

از نفس کم نیست ‌گر پیغام ‌گردی می‌رسد

ورنه ما زین دشت پیش از آمدنها رفته‌ایم

۱۳

بیدل از تحقیق هستی و عدم دل جمع‌دار

کس چه داند آمدیم از بیخودی یا رفته‌ایم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
زهرا ناصری
۱۴۰۰/۰۶/۰۴ - ۱۷:۲۶:۲۸
لطفا فایل صوتی این شعر رو هم اضافه کنید