
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۳۳۶
۱
یاران نه در چمن نه بهباغی رسیدهایم
بویگلی به سیر دماغی رسیدهایم
۲
مفت تأمدم اگر وا رسد کسی
از عالم برون ز سراغی رسیدهایم
۳
از سرگذشت عافیت شمع ما مپرس
طیگشت شعلهها که به داغی رسیدهایم
۴
پر دور نیست از نفس آثار سوختن
پروانهها به دور چراغی رسیدهایم
۵
بر بیخودان فسانهٔ عیش دگر مخوان
رنگی شکستهایم و به باغی رسیدهایم
۶
اقبال پرگشایی بخت سیاه داشت
از سایهٔ هما بهکلاغی رسیدهایم
۷
از ما تلاش لغزش مستان غنیمت است
اشکی به یک دو قطره ایاغی رسیدهایم
۸
چون سکتهای که گلکند از مصرع روان
کم فرصت یقین به فراغی رسیدهایم
۹
بیدل درین بهار ثمرهاست گلفشان
ما هم به وهم خویش دماغی رسیدهایم
نظرات