
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۳۳۷
۱
پایمالیم و فارغ ازگلهایم
سر به بالین شکر آبلهایم
۲
منزل و مقصدی معین نیست
لیک در فکر زاد و راحلهایم
۳
همه چون اشک میرویم به خاک
سرنگونی متاع قافلهایم
۴
از سجود دوام وضع نیاز
فرض خوان نماز نافلهایم
۵
یک نفس ساز و صد جنون آهنگ
کس چه داند که در چه سلسلهایم
۶
پهلوی عجز ما مگردانید
چون زمین خوابگاه زلزلهایم
۷
عبرت از بند بند ما پیداست
شکل مربوط جمله فاصلهایم
۸
امتحان گلفروش راز مباد
غنچهسان یکدلیم و ده دلهایم
۹
آخر از یکدگر گسیختن است
خوش معاشان بد معاملهایم
۱۰
ناقبولی رواج معنی ماست
هرزهگویان دم زن صلهایم
۱۱
شرمدار ازکمال ما بیدل
قطره ظرف و حباب حوصلهایم
نظرات