بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۳۴۸

۱

از چاک گریبان به دلی راه نکردیم

کار عجبی داشت جنون آه نکردیم

۲

دل تیره شد آخر ز هوایی ‌که به سر داشت

این آینه را از نفس آگاه نکردیم

۳

فرصت‌شمری‌های نفس بال امل زد

پرواز شد آن رشته که کوتاه نکردیم

۴

هر چند به صد رنگ دمیدیم درین باغ

پرواز طرب جز به پر کاه نکردیم

۵

چون شمع ‌که از خویش رود سر به ‌گریبان

نقش قدمی نیست که ما چاه نکردیم

۶

صد دشت به هر کوچه دویدیم و لیکن

خاکی به سر از دوری آن راه نکردیم

۷

ماندیم هوس شیفتهٔ کثرت موهوم

از گرد سپه رو به سوی شاه نکردیم

۸

در وصل ز محرومی دیدار مپرسید

شب رفت و نگاهی به رخ ماه نکردیم

۹

چون سایه به حرمانکدهٔ فرصت هستی

روز سیهی بود که بیگاه نکردیم

۱۰

بیدل تو عبث خون مخور از خجلت تحقیق

ماییم‌ که خود را ز خود آگاه نکردیم

تصاویر و صوت

نظرات