بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۳۷۹

۱

به‌کنج نیستی عمریست جای خویش می‌جویم

سراغ خود ز نقش بوریای خویش می‌جویم

۲

هدایت آرزویم می‌کشم دستی به هر گنجی

درین ویرانه چون اعمی عصای خویش می‌جویم

۳

جنون می‌آورد زین کاروان دنباله فهمیدن

جز آتش نیست‌ گردی ‌کز قفای خویش می‌جویم

۴

ز بس حسرت‌کمین جنس مطلبهای نایابم

ز هرکس هر چه‌گم شد من برای خویش می‌جویم

۵

جهانی آرزوها پخت و رفت از خود به ناکامی

دو روزی من هم اینجا خونبهای خویش می‌جویم

۶

خیالی‌ کو که نتوان یافت نقش پردهٔ خاکش

سراغ هر چه خواهم ز‌یر پای خویش می‌جویم

۷

محیط از وضع موج آغوش پروازی نمی‌خواهد

من این بیگانگی از آشنای خویش می‌جویم

۸

چه مقدار از دماغ نارسایی ناز می‌بالد

که آن‌گل پیرهن را در قبای خویش می‌جویم

۹

به خاکستر نفس دزدیده‌ام چون شعله معذورم

بقایی‌ کرده‌ام گم در فنای خویش می‌جویم

۱۰

نیستانی به ذوق ناله انشا کرده‌ام بیدل

ز چندین آستین دست دعای خویش می‌جویم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
منیر سپاس
۱۳۹۲/۱۱/۲۴ - ۰۳:۱۶:۰۱
با عرض سلام ، آغاز غزل در نوشته شما اینجا تحریف شده است در کتاب چاپ کابل را که من در اختیار دارم ، رندگی آمده است و این معقول تر و مقبول تر وبه یقین درست میباشد((به کنج زندگی عمریست جای خویش میجویم.. سراغ خود ز نقش بوریای خویش میجویم))