بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۳۸۰

۱

شررواری ز فرصت رو نمای خویش می‌جویم

نگاه واپسینم خونبهای خویش می‌جویم

۲

به غیر از خانمان‌سوزی مقامی نیست عاشق را

چو آتش ‌گوشهٔ داغی برای خویش می‌جویم

۳

خرابیهای دل بی‌دام امیدی نمی‌باشد

شکست طرهٔ او از بنای خویش می‌جویم

۴

چو شمع‌ کشته سامان تلاشم‌ کم نمی‌گردد

سرگم کرده اکنون زیر پای خویش می‌جویم

۵

توان در صافی آیینه عرض نقشها دیدن

جهانی از دل بی‌مدعای خویش می‌جویم

۶

به گردون گر رسم زان آستان سر برنمی‌دارم

به هرجایم همان خود را به جای خویش می‌جویم

۷

بهارستان بیرنگ محبت رنگها دارد

به داغت بسکه ممنونم رضای خویش می‌جویم

۸

ضعیفی تاکجاها بست خم بر دوش عریانی

که من از اطلس‌ گردون ردای خویش می‌جویم

۹

طلب عجز و تمنا یاس و من از ساده‌لوحیها

ز دامان تو دست نارسای خویش می‌جویم

۱۰

از افسون جرسها محملی پیدا نشد بیدل

کنون آواز پایش در صدای خویش می‌جویم

تصاویر و صوت

نظرات