
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۴۱۲
۱
ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن
عزت کجاست تا نتوان خوار زیستن
۲
اندیشهای که در چه خیال اوفتادهای
مجبور مرگ و دعوی مختار زیستن
۳
تاکی زخلق پرده به رو افکنی چو خضر
مردن به از خجالت بسیار زیستن
۴
در بارگاه یأس ادب اختراع ماست
بیخوابی و به سایهٔ دیوار زیستن
۵
غفلت زداست پرتو اندیشهٔ کریم
حیفست یاد عهد و گنهکار زیستن
۶
گل اگر گرد رکاب تو نشد معذور است
چکند پا به حنایی که ندارد رفتن
۷
الفت آه مسقیم در دل ساخت مرا
دارد این خانه هوایی که ندارد رفتن
۸
بیدل آنکیستکه با سیل خرامش امروز
همچو دل نیست بنایی که ندارد رفتن
نظرات
م.حیران
زهرا
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com
احمدآرام نژاد