بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۴۲۶

۱

هر چند نیست بی‌سبب از غم‌گریستن

باید ز شرم دیدهٔ بی نم‌ گریستن

۲

تاکی به رنگ طفل مزاجان روزگار

بر بیش شاد بودن و بر کم گریستن

۳

عیش و غم تو تابع رسم است‌، ورنه چیست

در عید خنده و به محرم گریستن

۴

آنجاکه صبح گریهٔ شادی‌ست شبنمش

آموخته‌ست خندهٔ ما هم گریستن

۵

سامان گریه هم به‌ کف گریه دادن است

یعنی به چشم اشک چو شبنم گریستن

۶

در عرصهٔ وفا عرق شرم همت است

از زخم تازه در پی مرهم گریستن

۷

زین‌ دشت اگر خیال نگاهت گذر کند

در دیدهٔ غزال شود رم گریستن

۸

شاید گلی ز عالم دیدار بشکفد

تا چشم دارم آینه خواهم گریستن

۹

یک ذره زین بساط ندارد سراغ امن

باید چو ابر بر همه عالم گریستن

۱۰

بیدل اگر چه نیست جهان جای خنده لیک

نتوان به پیش مردم بی‌غم گریستن

تصاویر و صوت

نظرات