بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۴۴۳

۱

آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن

زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن

۲

داغ یأسم‌که به‌کیفیت شمع است اینجا

آگهی سوختن و بستن چشم افسردن

۳

فرصت هستی از ایمای تعین خجل است

صرفهٔ نقد شرر نیست ‌مگر نشمردن

۴

پارسایی چقدر شرم فضولی دارد

بال سعی مگس و ناله به عنقا بردن

۵

مشت خاکیم‌کمینگاه هوایی‌که مپرس

چه خیالست به پرواز عنان نسپردن

۶

دل تنک حوصله و دشت تعلق همه خار

یا رب این آبله را چند توان آزردن

۷

چه توان کرد به هر بی‌جگری‌ها بیدل

ناگزیریم ز دندان به جگر افشردن

تصاویر و صوت

نظرات